نیک آهنگ نیک آهنگ ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

نیک آهنگ

پسرم بزرگ شده

سلام.مااومدیم.دوشنبه 2 اسفند 1390 مصادف با تولد بابایی، نیک آهنگ رو برای .... به بیمارستان بردیم.مامان برای جانش بمیره خبر نداشت که چه جنایتی قرار هست انجام بشه.ساعت 6 صبح رفتیم.یه اتاق به عزیز دلم دادن و یه پیراهن...تاساعت 8 که دکتراومد، حسابی باهاش بازی کردم و شیردادم.ساعت 8 دکتراومد و آمادش کردن برای جراحی.دل تو دلم نبود و کلی استرس داشتم و از طرفی هم نمیخواستم بهش ترس و استرس وارد کنم و مدام میخندیدم .و نازش میکردم...
10 اسفند 1390

بدون عنوان

این جدول رشد و به کمدت چسبوندم و هروقت هر کاری میکنی توش یادداشت میکنم.مهارتهای اصلی رو به خوبی انجام میدی.مهارتهای اضافی و پیشرفته ات هم عالیه و من کلی ذوق میکنم و به بابایی نشون میدم که پسرمون باهوشه و داره بزرگ میشه.کلا چون رو به شکم میخوابی بالا نگه داشتن سرت و چرخوندن اون برات خیلی راحت....       جدول رشد  نیک آهنگ : ازنوزادي تا 6 ماهگی                 سن كودك              مهارتهاي اصلي    &nb...
10 اسفند 1390

جدول رشد : ازنوزادي تا 6 ماهگی

      جدول رشد : ازنوزادي تا 6 ماهگی                سن كودك           مهارتهاي اصلي    اكثركودكان انجام مي دهند         مهارتهاي اضافي     نيمي از كودكان انجام مي دهند           مهارتهاي پيشرفته    تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند 1ماهگي سر را بالا مي گيرد به صدا پاسخ م...
25 بهمن 1390

ما اومدییییم.....

سلام.خیلی خیلی خوشحالم که کار به درست کردن وبلاگ نیک آهنگ، پسر گلم تو بلاگفا نکشید.من کلا تو وبلاگ درست کردن سریع هستم و تا الان ده تا وبلاگ تو موضوعات مختلف دارم ، اما اصلا دست و دلم نمی اومد که برای گل پسرم یه جای دیگه وبلاگ درست کنم.نیک اهنگ الان خوابیده.حمومش کردیم و بعد از اینکه یه دل سیر شیر خورد خوابید.دیشب خیلی بیقراری میکرد.گاز قطع شده بود و با یه بخاری برقی که بابایی آخر شب تهیه کرده بود تا صبح سر کردیم.نمیدونم از سرما بود یا از خوابیدن زیاد تو روز.واقعا خسته شده بودم.هر یکساعت بیدار میشدو باید نیم ساعت رو شونم تکونش میدادم تا میخوابید.پنج و نیم صبح بود که حسابی خوابید. پسر گلم بغلی شده و همه میگن «دیدین گفتیم انقدر بغلش نگیر...
25 بهمن 1390

مجبوریم اسباب کشی کنیم به بلاگفا...

سلام.خوبین...میدونم خیلی وقت پیدامون نیست.نیک آهنگ مامان خوب خوب.قرار تو این هفته ختنش کنیم.مشکل از سیستمم ست که با عوض کردن هارد بدتر شده وسرعت اینترنت منطقمون پایین اومده و فقط بلاگفا باز میکنه و شانسی گوگل باز میشه.خیلی حرص خوردم که نی نی وبلاگ چرا باز نمیشه.الان هم از یه جای دیگه با هزار زحمت تونستم وارد نی نی وبلاگ بشم.بزودی وبلاگ نیک آهنگ رو توی بلاگفا میذارم.نمیخوام خاطرات من و نیک اهنگ و بابایی و ... به این زودی ها فراموش بشه.
22 بهمن 1390

بدون عنوان

ماجراهای من و نیک آهنگم .... تقریبا از یک هفته پیش قدرت بزاقیت فعال شده و آب دهن می ریزی.البته تا حدی که ازش بادکنک درست می کنی و جلوی لبت نگه میداری.از اینکه رو شونه ی من هم باشی و شونم و بخوری و با مزه صدا بدی احساس لذت می کنی.برای پسر گلم بگم که: دیروز متوجه یه قطره اشک رو گونت شدم.( الهییییی هیچوقت اشکهاتو نبینم ) آره پسر گلم.از بعد درد کشیدن برای واکسنت ویژگی های جدیدی بروز دادی.بیشتر ناز میکنی.بیشتر خودتو لوس میکنی.گویا میدونی بابایی داره میره سر کار ، اونموقع بیشتر میخندی و دل بری می کنی.تو ماشین می خوابی. قبل از خواب یه کوچولو شیر میخوری و بعد حسابی می خوابی.با من بازی می کنی....مامانو بغل میکنی و بوس میکنی .فقط رو شونه ی من م...
19 دی 1390

من اومدم پیشتون...

سلااااااااااام.من بدنیا اومدم.ساعت 12 و 35 دقیقه روز یکشنبه 15 آبان 1390 پاهای کوچولومو رو زمین گذاشتم و بعد از 9 ماه نفس زمینی کشیدم.از فردای بدنیا اومدنم هم با مامان و بابا رفتیم خونه مامان بزرگی و تازه دیشب اومدیم خونه ی خودمون. نمیدونم چرا مامانم همش چرت میزنه و خمیازه میکشه.من هم همش شیر میخورم و جیش می کنم و می خوابم. دوروز اول اصلا صدام در نمیومد.گریه کم می کردم وپسر خوبی بودم. اما الان دارم جبران میکنم.نافمم روز پنجم افتاد و از دستش راحت شدم.دیروز هم مامان بزرگی چندتا از فامیلها رو برای نهار دعوت کرد تا منو ببینن و شب اومدیم خونه ی خودمون.بهم میگن شب و روزم و گم کردم و بعداز 40 روز خوب میشم.آخه تقصیر من نیستش که.خوب ...مامانم همیشه ش...
18 دی 1390

واکسن دوماهگی

صبح به همراه نیک آهنگ رفتیم بهداشت تا واکسن دوماهگی گل پسرم را بزنیم.به اندازه کافی بهش شیر دادم و قبل از رفتن هم قطره ی استامینفون.من خودم بیشتر ناراحت آمپول زدنش بودم.اما سعی میکردم آروم باشم تا نگرانیم به نیک آهنگ منتقل نشه.کارمند بهداشت گفت اماده اش کنم و من هم حین لباس کندنش نازش میکردم و نیک اهنگ هم میخندید.باید با یه دست محکم پای چپش رو نگه میداشتم.سعی کردم خودم آمپول رو نبینم.محکم پاشو گرفتم و صورتم و به صورتش چسبوندم.پسرم همینکه آمپول تو پاش رفت ناگهان جیغ زد و از درد زیاد نفسش بالا نمیومد .منهم مدام بوسش می کردم و صورتش و با صورتم ناز میدادم و آرومش می کردم.الهی براش بمیرم و هیچ وقت درد کشیدنش و نبینم.... بعد از دو دقیقه آروم شد.ول...
18 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیک آهنگ می باشد