نیک آهنگ نیک آهنگ ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نیک آهنگ

عسلی مامان

1391/1/25 16:01
909 بازدید
اشتراک گذاری

91/1/16

یک گل سایه چمن سایه چمن ، تازه شکفته تازه شکفته ....

نه دستم بش میرسه بش میرسه ، نه خوش میفته نه خوش میفته...

مستم مستم مستم ، تیغش بریده شستم....

سلااااااااااااااام.این شعری هست که جوجولی مامان تا میشنوه آروم میشه.هروقت هم تو گریه و لج شدید باشه ، تا نازش میکنم و میگم ، مامانی چشماتو باز کن منو نگاه کن ، من پیشتم، همینکه چشماشو آروم باز میکنه و منو میبینه ، تو همون حالت میخنده و دیگه آروم میشه.گریه ها و لجش برای موقع هایی هست که از دست این واکسنهاش کلافه میشه و جونش درد میگیره، وگرنه پسرم یه پارچه آقاست....

یک گل سایه چمن سایه چمن ، نیک آهنگ من ....نیک آهنگ من....

صبحها هم وقتی از خواب بیدار میشه باید با کلی ناز کردن و لوس کردنش آقا پسری رو از تختش بیارم بیرون.

بغل همه میره و برای همه هم میخنده و یه مدتی هست که برای همه زبون در میاره.این زبون در آوردن و من یادش دادم.آخه میخواستم میزان واکنشش رو تشخیص بدم ،که دیدم ماشاالله عالیه و منو از رو برده . اوایل وقتی جلوی آینه میرفت تا خودشو میدید می خندیدو برای خودش زبون در میاورد ، اما اصلا برای ما زبون درازی نمیکرد.چندباری که برای نی نی تو آینه زبون در آورد ، خجالتش ریخت و برای پیرمرد صاحب سوپرمارکت هم زبون در آوردو آقای باذوق تندی بهش عیدی داد.تو بغل عمو بزگه و بابابزرگیش کیف میکنه و اونا هم حسابی باهاش مشغول میشن.تو اینطرف هم که انقدر با مامان بزرگیش بازی میکنه و قهقهه میکشه و خسته میشه که حد نداره.

91/1/17

مهمونی بودیم.یه دست بلوز و شلوار با طرح بن تن پاگشا گرفتی.بوی کباب که تو خونه پیچید ، همه گفتن یک کم به دهنت بزنم، توهم همینکه انگشتم رفت تودهنت ، سریع شروع کردی به مکیدن.تا سه چهار بار از آب کباب بهت دادم و تو بازهم میخواستی....برای پسر شکموم بمیرم که انقدر غذادوست داره و با لذت میخوره....

ساعت یک رسیدیم خونه و تو تا ساعت 2 و نیم خواب نداشتی.... بزور شیر خوردن و بازی تو تختت بود که چشمهای کوچولوی مشکیت خسته شدو تو خواب ناز رفتی....

ساعت الان 3 و 36 صبحه و من مشغول گشت و گذار تو نت برای جشن دندونیت که معلوم نیست کی قرار اتفاق بیفته.اما از حالا باید مقدماتش رو آماده کنم که همون موقع کارهام جلو بیفته....

20/1/90

امروز سه بار فرنی خوردی.یه بار با آب و دوبار با شیر.باشیر رو خیلی دوست داری.چون تا تهش خوردی و بازهم دست و پامیزدی که بهت بدم.

24/1/90

امشب همراه با خاله فاطمه و عمو علیرضا  رفته بودیم خونه ی یکی از استادهای من. اینقدر لبخند زدی و دلربایی کردی که ماهان جون ( پسر استاد ) که کلاس چهارم بود و خیلی مودب و مهربون بود ، مدام میومد بوست میدادو توهم بهش میخندیدی.تازه  ، ماهان جون دوست داشت تو شب پیشش بخوابی که منم برای چند دقیقه تو رو روی تختش گذاشتم.اینارو برات می نویسم که بعدها که تو هم با این استاد رفت و آمد کردی  بدونی چه اتفاقهایی رخ داد.یه شب هم قرار بریم خونه ی مامان خاله نگین و باز یه شب دیگه هم خونه ی خاله فاطمه.هنوز دیدو بازدیدهای عیدمون تموم نشده و توهم همچین بدت نمیاد مثل مامانیت مدام در گردش و مهمانی و شلوغی باشی....آخ قوربون پسر گلم برم که ساعت ده دقیقه به چهار صبح هست و تازه خوابیدی و پدر منو در آوردی.البته توی ماشینو و تو مهمونی بینظیر بودی ، برای همین همه جا میبرمت.فردا صبح هم میریم خونه ی مامان بزرگی و از لب تاب عمو جفی وبلاگتو بروز میکنم....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

غزل
11 خرداد 91 22:17
مادر مهربون خیلی اتفاقی وبلاکتون رو دیدم خیلی ایده جالبی هستش خوش به حال نیک اهنگ که مامانی مثل شما داره شاید منم در آینده همجین کاری رو انجام بدم.در ضمن دخترتون خیلی ناز و اسمشم زیباست شاید منم اسم نی نیمو گذاشتم نیک آهنگ انشالله که تنش همیشه سلامت باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیک آهنگ می باشد