نیک آهنگ نیک آهنگ ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

نیک آهنگ

12 فروردین 1390

حالم خوب نیست . امروز تعطیلم. اصلا نمیتوانم کاری انجام دهم. با مهمانه و درست کردن شام چه کنم؟ به مامان زنگ زدم اما روم نشد به او چیزی بگویم. دوباره زنگ زدم و گفتم بخاطر غذاهای بیرون که در این هفته خورده ام دلم درد می کند و زودتر بیاید در کارها کمکم کند . بابایی طاقت نیاورد و برای مامان بزرگ نوشت که گویا دارید مادر بزرگ می شوید . مامان با خوشحالی وصف ناپذیری زنگ زد . او از اولین کسانی بود که مدام در گوشم میخواند بچه دار شویم ، حتی از سال اول عروسیمان دوست داشت زودتر نوه دار شود . و او حالا از اولین افراد است . مادربزرگ با دایی دو ساعت بعد آمدند و من متعجب از دیر آمدنشان بودم که دیدم با کلی هله هوله و هندوانه و چیزهای مقوی آمده اند . مهم...
13 مرداد 1390

بی بی چک ( 10فرورددین 1390 )

چهره ام خسته و غمگین است . نمیتوانم کارهای روزمره ام را انجام دهم . مدام غذای بیرون میگیرم. کباب و همبرگر و گاهی هم فلافل. بی بی چک داشتم اما لیوانهای یک بار مصرفم تمام شده بود . اصلا یادم نبود که سر کوچه مان مغازه ظروف یکبار مصرف هست . اصلا هم امیدی به مثبت بودن نداشتم . در ماه اسفند جراحی دندان داشتم و سرماخوردگی سختی گرفته بودم و به کل از بعد دندانپزشکی مساله بارداری را فراموش کرده بودم و به بعد موکول کرده بودم . اصلا حواسم سرجایش نیست بجای اینکه نهایتا ده لیوان بگیرم به اندازه هزار تومان خریدم که هفتاد لیوان شد . خنده ام گرفته بود و با خود میگفتم با این همه لیوان آزمایشگاهی چه کنم. بی بی چک را با بی تفاوتی تست کردم و در کمال ناباوری ...
13 مرداد 1390

کار...( عید نوروز 1390)

سردم می شود . با اینکه هوای بهاری شروع شده اما من صبحها سردم می شود . دلیلش را فشار پایین بودن و صبحانه نخوردن فرض کردم و هرروز یک آبمیوه ی آلبالوی بزرگ با بیکوییت می خوردم که این برای کارکنان هم تعجب آور بود . به بارداری کمی مشکوک بودم اما مطمئن نبودم بنابراین پشت گوش می انداختم. حالم اصلا خوب نبود . از سرما می لرزیدم. از محیط کارم نفرت داشتم و دلم برای تختخوابم تنگ شده بود . موقعیت کاری خوبی بود و صددر صد برای بعد هم می توانستم کار کنم و برای من که علاقه به کار و استقلال مالی داشتن داشتم خوشایند بود اما برایم خیلی سخت بود که بتوانم در این دو هفته دوام بیاورم و هرروز در دل می گفتم که آقای فلانی زودتر بیاید و مرا خلاص کند .
13 مرداد 1390

کار

تعطیلات تقویمی نوروز تمام شده . به در خواست یکی از آشنایان که برای دو هفته به مسافرت می رفت باید بجایش مدیریت بخشی از شرکت را به عهده می گرفتم. کارم این بود که گوشه ای می نشستم و اعمال و رفتار کارمندان را زیر نظر می گرفتم. کار سختی نبود و من هم از عهده ی کار بر می آمدم . اما نمیدانم چرا هر روز خسته تر از روز قبل بودم و با وجود استراحت به موقع داشتن نمی توانستم به راحتی سر کار حاضر شوم.از یک طرف خوشحال بودم که در کاری مشغولم و از طرفی بنیه ام را برای کار دو شیفت ناکافی می دیدم و این برای من و اطرافیانم که همیشه یک روحیه پر انرژی از من سراغ داشتند تعجب آور بود .
13 مرداد 1390

سلام...

این یادداشتها مال زمانی هست که من فهمیدم باردارمو تو داری تو وجود من رشد میکنی . اینا رو تو یه تقویم  نوشته بودم و حالا به وبلاگت انتقال میدم تا همه لحظات زندگیتو بدونی.
13 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیک آهنگ می باشد