15 آبان
نوبت دکتر داشتم.ماجرای تصادف راگفتم و دکتر خوب معاینه کرد و گفت هیچ خطری متوجه مان نشده.نوبت سزارین را 15 آبان زد.خندیدم و به دکتر گفتم نمیشه 16 آبان بزنید،آخه شانزدهم سالروز آشناییمون است.دکتر خندید و با شوخی یکی به شکمم زد.اشکال نداره یکروز چیز مهمی نیست.من و بابای نیک آهنگ درست 16 آبان 1384ساعت 10 و پنج دقیقه صبح همدیگر را دیدیم و حالا بعد از 6 سال ساعت 10 صبح 15 آبان 1390 نیک اهنگ گلمون که حاصل یه عشق ازلی هست بدنیا میاد.عزیزکم خیلی خیلی از اومدنت خوشحالیم.کمی بابایی بخاطر تصادف و خرج های یهویی ناراحت ، اما هردومون بخاطر تو بیشتر تلاش می کنیم و همه چیز رو جبران می کنیم.مامان بزرگی می خواد فردای بدنیا اومدنت که عید قربان هم هست بخاطر سلامتیت و اینکه جون ماروهم تو تصادف حفظ کردی برات گوسفند قربونی کنه.البته منو بابایی هم باهاش شریک میشیم تا برای پسر گلمون قربونی کنیم و همه بلاها از دور و برمون دور بشه.
نیک آهنگ مامان ، به سلامتی بدنیا بیاو شادی و آرامش و دلخوشی رو به همه ما بده....