پسرم بیقرار دیدنمونه...
دیگه آروم و قرارم و ازم گرفتی.امشب فکر کردم دیگه از جات خسته شدی و می خوای بیای بیرون.خسته بودم.زود رفتم تو رختخواب.اما دردهای بدی تو پایین شکمم داشتم.درست مثل انقباضات قبل از زایمان طبیعی بود.نتونستم طاقت بیارم و بعد یکساعت تحمل درد پاشدم و حالا بهترم.پسرم شیطون شده و می خواد زود بیاد بیرون.امروز مامان بزرگی و دایی نوید پیشمون بودن.غروبی دلم می خواست باهاشون برم بیرون.اما دعوام کردنو گفتن نیام.منم مثل بچه های زندانی و بیرون ندیده از پشت پنجره با حسرت باهاشون بای بای می کردم.اما حالا که فکر میکنم میبینم چه خوب نرفتم .وگرنه معلوم نبود چی پیش میومد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی