می خوام بیام بیرون...
دیروز نوبت دکتر داشتم.دکتر معاینه شکمی رو انجام داد و گفت : جات تنگ شده و می خوای بیای بیرون.گفت حسابی تپلی شدی و کلی توصیه تا هفته ی بعد کرد ،که اگه خواستی زودتر از این ده روز بیای چکار کنم.قوربون پسر تپل مپلیم برم که دیگه می خواد بیاد بیرون و روی ماهش و به من و بابایی نشون بده...دیشب بابایی از طرف مامان یکی از شاگرداش (عرشیا جون ) یه شیشه مربای به سفارشی آورد و گفت که برای توی.ساعت 5 صبح هوس مربای به کردی و بابایی رو بیدار کردیم و اونم برات آورد.نمیدونی که بعد از خوردنش چه دست و پایی میزدی.تا ساعت 10 صبح همینجور بیقرار بودی و دوباره من پاشدمو مربا خوردم...
نیک آهنگ خوشگلم به شیرینیجات علاقه داره.اصلا تو این یکماهه مدام میگه به من غذا و ... بدین بخورم.ده دقیقه از خوردنم نمیگذره که چشاش دوباره دنبال خوردنی میگرده.ماشاالله بزنم به تخته شمکویه.
وااای که برای قند عسل شمکوم بمیرم من...
نیک اهنگ مامان ، یه ده روزی تحمل کن ، بعد با خیال راحت بیا بیرون.بزار همه چیت حسابی رشد کنه و تکمیل بشه و مامانی هم با خیال راحت تورو بدنیا بیاره...خوووب