3/2/90
دیشب بابابزرگی مارو اورد خونمون.بابایی چون تمرین برای کنسرتش داشت زودتر اومده بود . کلی غذا با خودم اوردم تا بقول مامان بزرگی گشنه نمونم و به تو هم غذا بدم. اما امروز بازهم احساس خستگی میکنم.سعی میکنم غذا بخورم. دلم می خواد همه حالمو بپرسن.
بابایی خیلی هوامونو داره و میدونه که ما هردوتامن نازنازو شدم.
بابایی دوست داریم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی