من اومدم پیشتون...
سلااااااااااام.من بدنیا اومدم.ساعت 12 و 35 دقیقه روز یکشنبه 15 آبان 1390 پاهای کوچولومو رو زمین گذاشتم و بعد از 9 ماه نفس زمینی کشیدم.از فردای بدنیا اومدنم هم با مامان و بابا رفتیم خونه مامان بزرگی و تازه دیشب اومدیم خونه ی خودمون. نمیدونم چرا مامانم همش چرت میزنه و خمیازه میکشه.من هم همش شیر میخورم و جیش می کنم و می خوابم. دوروز اول اصلا صدام در نمیومد.گریه کم می کردم وپسر خوبی بودم. اما الان دارم جبران میکنم.نافمم روز پنجم افتاد و از دستش راحت شدم.دیروز هم مامان بزرگی چندتا از فامیلها رو برای نهار دعوت کرد تا منو ببینن و شب اومدیم خونه ی خودمون.بهم میگن شب و روزم و گم کردم و بعداز 40 روز خوب میشم.آخه تقصیر من نیستش که.خوب ...مامانم همیشه ش...
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
3:36
واکسن دوماهگی
صبح به همراه نیک آهنگ رفتیم بهداشت تا واکسن دوماهگی گل پسرم را بزنیم.به اندازه کافی بهش شیر دادم و قبل از رفتن هم قطره ی استامینفون.من خودم بیشتر ناراحت آمپول زدنش بودم.اما سعی میکردم آروم باشم تا نگرانیم به نیک آهنگ منتقل نشه.کارمند بهداشت گفت اماده اش کنم و من هم حین لباس کندنش نازش میکردم و نیک اهنگ هم میخندید.باید با یه دست محکم پای چپش رو نگه میداشتم.سعی کردم خودم آمپول رو نبینم.محکم پاشو گرفتم و صورتم و به صورتش چسبوندم.پسرم همینکه آمپول تو پاش رفت ناگهان جیغ زد و از درد زیاد نفسش بالا نمیومد .منهم مدام بوسش می کردم و صورتش و با صورتم ناز میدادم و آرومش می کردم.الهی براش بمیرم و هیچ وقت درد کشیدنش و نبینم.... بعد از دو دقیقه آروم شد.ول...
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
3:28
40 روزگی
دوماهگی گل پسرم
پسرگلم دوماهه شد.صبح هم با هم میریم تا واکسن دو ماهگیش رو بزنه.دوماهه شدن نیک آهنگ مساوی هست با تموم شدن بیست و هشتمین سال زندگیم....چقدر زود گذشت...امسال برخلاف سالهای گذشته هیچ شوق و ذوقی برای تولدم ندارم.همه زندگیم و فکرم شده نیکآهنگ و باباییش.
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
3:00
بدون عنوان
منو ببینید....
نیک آهنگ تو بغل مامانش خوابیده... وقتی نیک اهنگ خوابه... نیک آهنگ به همراه مادربزرگ مادربزرگش که خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی هست... ...
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
3:33
عکسهام نمیاد...
مامانیم یه عالمه عکسهای خوشکل خوشکل گرفته اما همش میگه حجم عکس زیاد است.نمیدونیم اشکال از کامپیوترمونه که مدتیه اذیت میکنه یا واقعا من پر حجمم؟ تازگیها بیشتر میتونم بخوابم.موقع شیر خوردن هم حسابی سروصداراه میندازم.همش هم تو چشمهای مامان و بابام خیره میو چون میدونم از لبخندها و خنده هام خوششون میاد براشون میخندم.هروقت هم شیر بخوام کله میزنم رو سینه ی مامانی یا اینکه صورتش و بوس میکنم که بهم شیر بده.تازشم بابایی هر شب برام ساز میزنه و شعرهای خوشکل خوشکل میخونه.مدام هم خرابکاری میکنم و مامانی تند تند لباسهامو عوض میکنه.خلاصه ماجراهایی ما داریم تو این دنیای بزرگترها که نپرسین.هروقت هم مامانی سرپانگهم داره من رو پاهام فشار میارمو مامانی ذوق میک...
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
0:58
هوررررااا
هوووووورررررررراااااااا.....نیک آهنگ یک ماهه شد... قند عسلی مامان ، یک ماه میشه که به این دنیا اومدی. تمام تلاش من و بابایی این بود و هست که تو این دنیا غصه نخوری و همیشه شاد و خندان باشی. ...
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
16:06
یک ماهگیت مبارک قند عسلم
گل پسرم ، قند عسلم ، یک ماهگیت مبارک. ...
نویسنده :
مامان نیک آهنگ
14:07