نیک آهنگ نیک آهنگ ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

نیک آهنگ

سلام دنیای ...

پسرم... به زودی وارد این دنیا میشی... دنیایی که پر از سیاهی و سفیدی و دورنگی و هر رنگی هست.. خودت باید با وجود سیاهی ها همه چیز را سفید ببینی... اگر می تونستیم ، همه ی دنیا رو برات سفید می کردیم تا هرگز سیاهی رو نبینی... باران می بارد... امشب باران تمام سیاهی ها و پلیدی ها را می شوید تا تو فردا در روزی پاک ، زاده شوی.. اما همیشه باران نیست... نیک آهنگم ... سعی کن در همه ی عمر پاک و زلال ، همچو روز میلادت باقی بمانی... فردا روز بزرگیست و تو همیشه بزرگ خواهی ماند...  
15 آبان 1390

لحظه ی دیدار نزدیک است و من ...

هنوز نخوابیدم.استرس هم اصلا ندارم.منتظرم که صبح بشه و تو رو زودتر ببینم.امروز منو بابایی آخرین روزهای دونفری بودنمونو سپری کردیم.هردو خوشحالیم که تو بعداز نه ماه می خوای بیای پیشمون.مامان بزرگی و دایی نوید شب اومدن پیشمون تا فردا همراهمون باشن.از صبح هم همه زنگ میزنن و حرفهای دلنشین بهم می زننو برات آرزوی سلامتی می کنن.آزاده ، آتیه ، هانیه ، فاطمه ، نگین ، عمه زلیخا ، رزیتا ، عسل ...خلاصه همه زنگ زدن و جویای احوالمون شدن.کلی هم سفارش داریم که فردا موقع بدنیا اومدنت باید براشون آرزوی سلامتی و رسیدن به آرزوهاشون بکنیم.برای خاله نوشین (در حسرت مادر شدن ) دعا کنیم نی نی خوشگل بیاره.برای محدثه ( نی نی کوچولوی مریض ) دعا کنیم زود خوب بشه.خاله پروا...
15 آبان 1390

پسرم بیقرار دیدنمونه...

دیگه آروم و قرارم و ازم گرفتی.امشب فکر کردم دیگه از جات خسته شدی و می خوای بیای بیرون.خسته بودم.زود رفتم تو رختخواب.اما دردهای بدی تو پایین شکمم داشتم.درست مثل انقباضات قبل از زایمان طبیعی بود.نتونستم طاقت بیارم و بعد یکساعت تحمل درد پاشدم و حالا بهترم.پسرم شیطون شده و می خواد زود بیاد بیرون.امروز مامان بزرگی و دایی نوید پیشمون بودن.غروبی دلم می خواست باهاشون برم بیرون.اما دعوام کردنو گفتن نیام.منم مثل بچه های زندانی و بیرون ندیده از پشت پنجره با حسرت باهاشون بای بای می کردم.اما حالا که فکر میکنم میبینم چه خوب نرفتم .وگرنه معلوم نبود چی پیش میومد.
9 آبان 1390

صداهای عجیب

یه صداهای خنده داری از شکمم میاد.این وقت شب نمیدونم تو چرا اینطوری شدی.انگار می خوای حرف بزنی یا ادا در بیاری.صدایی شبیه یه قورباغه که منو میخندونه.از کنار کمرمم هست.شایدم مثل بابایی داری خروپف میکنی.خیلی جالبه.تاحالا چنین کاری نکرده بودی.تازه باهم مربا خوردیمو گشنمونم نیست که بگم از گشنگی غور غور میکنی.پسره ی شیطون بلای نازنازی مامان ، این شیطونیه جدیدته؟
8 آبان 1390

بیهوشی

امروز رفتیم دکتر بیهوشی.هر مامانی که میومد ، شکمش دومتر از خودش جلوتر بود ومن به تو نگاه میکردم که خودتو زیر شالم قایم کرده بودی.کمی ناز میکردم و با ادا رو صندلی جابجا میشدم که بگم منم خوب نی نی دارم و دارم مامان میشم.الهی قوربون پسر گلم برم که مامان و اصلا اذیت نمیکنی و قرار بعد بدنیا اومدنت هم همینطوری آروم و مهربون باشی.خانم دکتر کلی حالمونو پرسیدو گفت که وضعیتم برای بیهوشی عالیه ،اما اگر خدای ناکرده سرما بخوریم نمیتونم بیهوش بشم و همش به همون روز عمل و سلامتی من داره. دکتر با مهربونی ، جنسیت و اسمت و پرسید و کلی نازت کرد.از عوارض بیهوشی روی تو پرسیدم و گفت که هیچ خطری نداره و نیم ساعته من بهوش میام. تو این یه هفته خیلی مواظبم که سرما ن...
8 آبان 1390

می خوام بیام بیرون...

دیروز نوبت دکتر داشتم.دکتر معاینه شکمی رو انجام داد و گفت : جات تنگ شده و می خوای بیای بیرون.گفت حسابی تپلی شدی و کلی توصیه تا هفته ی بعد کرد ،که اگه خواستی زودتر از این ده روز بیای چکار کنم.قوربون پسر تپل مپلیم برم که دیگه می خواد بیاد بیرون و روی ماهش و به من و بابایی نشون بده...دیشب بابایی از طرف مامان یکی از شاگرداش (عرشیا جون ) یه شیشه مربای به سفارشی آورد و گفت که برای توی.ساعت 5 صبح هوس مربای به کردی و بابایی رو بیدار کردیم و اونم برات آورد.نمیدونی که بعد از خوردنش چه دست و پایی میزدی.تا ساعت 10 صبح همینجور بیقرار بودی و دوباره من پاشدمو مربا خوردم... نیک آهنگ خوشگلم به شیرینیجات علاقه داره.اصلا تو این یکماهه مدام میگه به من غذا و ....
6 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیک آهنگ می باشد