نیک آهنگ نیک آهنگ ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نیک آهنگ

بدون عنوان

تو این چند وقت اتفاقهای زیادی افتاد. آرام و حمید رفتند سوئد.کمی مریض شدم و نیک آهنگم احساس کسالت داشت.هنوز منتظر تلفن آرامم که از سوئد بزنه و خبر احوال بهم بده.پریا به سعید میگه دایی و منو با اسم کوچیک و باناز صدامیزنه.امروزهم با هانیه و شادی رفتیم دیدن نازآفرین ، دختر ساناز. اینهارو ننوشتم که بهانه ی نیومدنم بشه.... سلام... نیک اهنگم داره بزرگ میشه .لگد میزنه و موجهای بزرگی روی شکمم میذاره.تو ماه هشتم وارد شدم.خوابم تو شب کمه.روزها بیشتر تو رختخوابم یا بیرون یا تو اینترنت.خرید نیک آهنگ هنوز تموم نشده.تخت و کمدش باقی مونده.وسایلهاش یه گوشه از هال هستن و هر روز و شب نازشون میکنم. بابایی خیلی نیک آهنگ و دوست داره .هر شب نازش میکنه و ...
29 شهريور 1390

بدون عنوان

زودتر دوست دارم بیای پیشمون.هر شب بابایی نازت می کنه .اونم بیقرار اومدنته.مثل بچه ها شدیم که طاقت نداریم.مامانی هرروز میره بیرون و دنبال سیسمونی و وسایلهای اتاقت میگرده.کلی اسباب بازی و برچسب کارتونی واست خریدم. مامان بزرگی گفته حتما باید تو هفت ماهگی خرید کنیم اما من طاقت نیاوردمو واست 7 جفت جوراب و یه دست تاب و شلوارک و لباس نوزادی گرفتم. کلی هم میرم تو اینترنت میگردمو مدلهای تخت و سیسمونی  و دکور اتاق کودک دانلود میکنم.برات ماشین هم خریدیم که وقتی بدنیا اومدی تو رفاه باشی و با پاهای کوچولوت زیاد راه نری و آفتاب و بارون بهت نخوره . بقول مامان بزرگی تو برامون ماشینم خریدی و با خودت کلی برکت آوردی.  
2 شهريور 1390

26/3/90

خیلی بهترم. تو سه ماهه دوم هستم. بیحالیم از بین رفته.اشتهام خوب شده.روزی دوتا قرص آهن و یدونه کلسیم و یدونه مولتی ویتامین خارجی میخورم که خیلی کمکم میکنه. شکمم داره بزرگ میشه و من بیشتر احساس مادر بودن می کنم. بقول بابایی من بهترین حالتهای بارداری را داشتم.چون نه از ویارهای صبحگاهی خبری بوده و نه دکتر رفتنهای بیخود . می خوام بیشتر به آرامش خودمو تو برسم .برای همین تصمیم گرفتم موسیقی کار کنم. از امشب بابایی با ما موسیقی کار میکنه.از کتاب کودکان شروع کردم که با شعرها و آهنگ های کودکانه بیشتر آشنا بشی.
16 مرداد 1390

9/2/90

یه مشکلی برام پیش اومده و اون اینه که کمی می ترسم. در واقع ترسی که در کودکی همراه داشتم و خیلی زود برطرف شده بود تو این ماهها اومده سراغم.صبحها که بابایی میره سر کار من می ترسم.سال پیش بود که ناگهانی یه فیلم ترسناک دیدم و بخاطر اینکه برام مبهم نباشه و نتیجشو بدونم تا کمتر بترسم تا آخرش دیدم اما اون فیلم پایانی نداشت و همین ترساک ترش کرد . وایییییییییی صبحها شخصیت فیلم میاد بیرون و منو می ترسونه. میدونم منطقی نیست اما دست خودمم نیست.راستش تو این ماه یکی بهم گفت مواظب خودم باشمو تنها و تو تاریکی نیام بیرون و حتما یه سنجاق به خودم وصل کنم. (همین چیزای خرافی که تو هر منطقه ای از جمله مردم گیلان وجد داره.)از همون موقع بود که ترسیدم.
16 مرداد 1390

8/2/90

صبح رفتم مدرسه. شاگردام از نی نی دار شدنم خوشحالند.سال سومی ها یواشکی رفتند بیرون مدرسه و برام اسکیمو اخته ای خریدند و تقریبا ده دقیقه اول کلاس همه باهم اسکیمو می خوردیم. سال دومی ها هم لواشک آوردند و بهم دادند . به هر حال گرچه خاله واقعی نداری اما کلی خاله های مهربون دیگه دور و برت هستند و هواتو دارن. شب به مهمانی ساگرد ازدواج یکی از بهترین دوستامون رفتیم. خیلی خوش گذشت.
16 مرداد 1390

3/2/90

دیشب بابابزرگی مارو اورد خونمون.بابایی چون تمرین برای کنسرتش داشت زودتر اومده بود . کلی غذا با خودم اوردم تا بقول مامان بزرگی گشنه نمونم و به تو هم غذا بدم. اما امروز بازهم احساس خستگی میکنم.سعی میکنم غذا بخورم. دلم می خواد همه حالمو بپرسن. بابایی خیلی هوامونو داره و میدونه که ما هردوتامن نازنازو شدم.                                                          ...
16 مرداد 1390

1/2/ 90

صبح باهم رفتیم مدرسه.هنوز به شاگردام چیزی نگفتم.اگه بدونن کلی ذوق می کنن.غروب هم همراه مامان بزرگ و دایی نوید رفتیم خونه مامانی من ( مادربزرگ من ).می گفتن لاغر شدم.کلی بهم می رسیدن.مدام برام غذا و خوردنی می اوردن.وای که چقدر داره خوش میگذره. ساعت 9 اومدیم خونه مامان بزرگی ، آخه بابایی می اومد اونجا. خوش گذشت . دل بابایی برات تنگ شده بود .                                                    ...
16 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیک آهنگ می باشد